شیرین کاریات
بعضی کارات رو نمیتونم هیچ اسمی براش بذارم فقط ما از دست علاقه شدید شما به باب اسفنجی دیگه کلافه شدیم تو خیابون هر چیزی که شکل باب هست میخوای حالا پتو بادکنک ، لیوان هر چیزی باورت شاید نشه نقاشی روی دیوارای مهدم که شکل باب تو میخوای اینجا در حال باب دیدن اینجام خوابیدن روی باب و باب اسفنجی دیدن ...
نویسنده :
مامانی
20:00
وقتی شاینا میره به رزم
هر وقت شما عزیزم میخوای بری دریا انگار میخوای بری به جنگ همه وسایل رزمت رو با هم برمیداری میخوای با همشون با هم بریم اینجا هم خیلی با آقاجونی و باباجونی بازی کردی حسابی خوش گذشت بهت این از دم خونه که خواستیم بریم هر چی خواهش ولی شما اصلا زیر بار نمیرفتی اینجا که باد داشت شما رو میبرد قربون اون دم اسبی کوچولوت بشم خیلی دوست دارم یه صفایی به موهات بدم که سبک بشی ولی بابایی زیر بار نمیره ...
نویسنده :
مامانی
19:55
اولین سفر قطار
به خاطر بینی قشنگت ما زودتر راهی تهران شدیم و شما اولین سفر قطار رو تجربه کردی و باید بگم که خیلی خیلی خوب بودی فقط شب موقع خواب اذیت شدی چون جاتون تنگ بود اول با بابایی خوابیدی ولی بعدش دوباره اومدی پیش خودم عروسک قشنگم الهی مادر فدای اون دماغ قشنگت بشه عروسک قشنگه ...
نویسنده :
مامانی
19:47
شكستن بيني
عزیزم نمیتونم چجوری باید اون روز رو برات بنویسم قرار بود ما سه هفته بعد از رفتم مامان جون و آقاجون بریم تهران واسه اومدن د اداشی واسه همین مجبور شدیم تو رو بذارم پیش دوست مامانی خاله فریبا هنوز یک هفته نشده بود که اون روز شوم اومد شما اون روز دوست نداشتی بری خونه خاله فریبا گریه میکردی بابا هم نبود رفته بود صبح زود خارج شهر با همکار مامانی رفتیم شما رو سپردیم که ظهرش ساعت 12 تلفن زنگ خورد خاله بود گریه میکرد اصلا نفهمیدم چجوری رسیدم به خونشون صدای گریه شما تا پایین میامد مامانی نفهمیدم چجوری سه طبقه دوییدم بالا دماغت قشنگت رو دیدم که داشت خون میامد عزیزم عروسکم منو ببخش منو ببخش غروبی با بابا رفتیم بندرعباس چون قشم خیلی امکانا...
نویسنده :
مامانی
19:38